سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همنشین پادشاه همچون شیر سوار است ، حسرت سوارى او خورند و خود بهتر داند که در چه کار است . [نهج البلاغه]
ساوه بازاربه همت مداح اهل بیت کربلایی مصطفی صدیف ...یاعلی مدد
درباره



ساوه بازاربه همت مداح اهل بیت کربلایی مصطفی صدیف ...یاعلی مدد


مصطفی صدیف
آرشیو یادداشت‌ها

*** تلنگری به خودم ***

به روایت از وبلاگ دهکده کوچک ما...

همیشه پاره ای از حرف های من با توست/همیشه دست نیازم، خدای من با توست/من از دریچه ی شب های قدر لبریزم/ولی گشودن زنجیر پای من با توست

واما بعد...

فقط یک نیت بود و بس! با خود گفتم که امسال سال تحویل باید حرم امام رضا باشم، با امام رضا کاری داشتم، دلم خیلی گرفته بود، بنده ی خوبی هم برای خدا نبودم که مستقیما از خدا چیزی را بخواهم، رویم نمیشد. البته شیعه خوبی هم برای امام رضا نبودم اما تمام امیدم به لطف و کرم ایشان بود تا ایشان واسط بین ما و خدا و شفیع ما بشوند.

روبروی ضریح امام که رسیدم خیلی شلوغ بود بخاطر همین مجبور شدم مانند بقیه در مسیر مردم بایستم و زیارتنامه را بخوانم، چند ثانیه که گذشت با خودم گفتم آخر این چه زیارتی است که بخاطرش موجبات ناراحتی مردم را فراهم و بخشی از مسیر رفت و آمدشان را مسدود کرده ام. آخر اصلا این زیارت قبول است؟! بخاطر همین کتاب را بستم و رفتم گوشه ای پیدا کردم و نشستم. همانجا زیارت نامه را باز کردم و این دفعه صفحه ای باز شد که تویش نوشته بود اذن ورود. به فکر فرو رفتم. همانجا امام رضا را مخاطب قرار دادم و گفتم امام رضا من که با پُر رویی و روسیاهی داخل حرمتان شده ام و از شما اجازه هم نگرفتم، آیا شما راضی هستین که من اینجام، آیا اجازه میدین که اینجا باشم، میشه یه نشونه بهم بدین که بدونم آیا باید اینجا باشم یا نه؟

توی حال خودم بودم و حسابی از خودم ناامید که یکهو دیدم یکی از خُدّام آمد سمت آنجایی که من نشسته بودم و گفت از بین جوونا کسی هست که بخواهد برای امام رضا کاری کند، بعد دیدم که کلیدی را در یک در چوبی انداخت و باز کرد و چند جلد کلام الله مجید و چند رحل قرآن توی بغلم گذاشت و ازم خواست که آن ها را به راهرو شیشه ای ببرم، افتخار جابجایی چند چیز دیگر هم نصیبم شد.

باورم نمیشد، انگار در شوک بودم، از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم، به قولی از آن خوشم شد که شدم نوکر سرای امام رضا، بعد از آن هم جای خوبی گیرم آمد که زیارتنامه را بخوانم. همان موقع صحبت های بنده خدایی یادم آمد که می گفت وقتی میخواهی قرآن یا دعایی بخوانی و یا زیارتی بکنی، بخیل نباش، هر کس را که میتوانی به یاد بیاور و بعدش بگو ثواب این کارت برسد به خودشان و بستگانشان تا حضرت آدم و یکهو میبینی که به کلی آدم که اتفاقا بهش هم نیاز دارند خیر رساندی. از این رو قبل از اینکه برای خودم زیارت یا دعایی بکنم به نیت دوستان و آشنایان این کار را کردم.

آن شب، شب سال تحویل بود. حرم عجب صفایی داشت، بعد از سال تحویل در حرم ماندم و اولین نماز سال جدیدم را که نماز صبح بود به جماعت در حرم خواندم و بعدش وقتی که داشتم از صحن غدیر رد میشدم اسم گل شنیدم، پُرسون پُرسون رفتم تا به دارالقرآن رسیدم. دیگر جایی باقی نمانده بود، هی خدا خدا میکردم که راهم بدهند. چون نیت کرده بودم برای دو تن از بستگان گل های بالای ضریح را بگیرم. خدا خواست به اندازه دو سه نفر جا پیدا شد و من را راه دادند. وقتی آخر مراسم چند تکه از گل ها را گرفتم از این همه لطف امام رضا فقط یه حالت بهم دست داد. آن هم اشک شوق بود چون چیزی برای گفتن نداشتم.

میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

 من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست

که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست

اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن

دوباره لحظه ی تردید بین ماندن و رفتن

و باز مثل همیشه در آستانه ی در من

کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

(شاعر: سید حمیدرضا برقعی)

این هم فیلم لحظه ی سال تحویل در حرم مطهر رضوی (برای مشاهده کلیک کنید)


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مصطفی صدیف 94/2/5:: 11:32 عصر     |     () نظر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مصطفی صدیف 94/2/4:: 12:47 صبح     |     () نظر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مصطفی صدیف 94/2/4:: 12:46 صبح     |     () نظر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مصطفی صدیف 94/2/4:: 12:42 صبح     |     () نظر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مصطفی صدیف 94/2/4:: 12:38 صبح     |     () نظر
   1   2   3   4   5   >>   >